روز ها فکر من این است و همه شب سخنم ****** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

دیروز زنگ زدند برای مراسم تجلیل از رتبه های برتر کانون تو سال 89 البته اگه شما 676 رو رتبه برتر بدونید که من نمی دونم واقعن! من یک سال زحمتم ریخته شد تو جوب آب از اون شب لعنتی کنکور! حالا برم قلم چی تجلیل کنن ازم آخه یکی نیست بگه عنتر تو رو چه به 676 که بخوای بری تجلیل بشی! اصلن واسم فحشه یکی اسمم رو با رتبم تو او بلندگوی سگی اعلام کنه. اصلن تنم مور مور می شود. چون فکر می کنم نابغه ام؟ چون مغرورم دارم این حرف ها را می زنم؟ نمی دانم احتمالن هستم! تازه حریص هم هستم و به هیچ چیز راضی نمی شوم. تازه رفتم دانشکده فنی همش می پرسیدم آقا چجوری می شه پیچوند رفت برق و اینا که واقعن خوشم میاد از برق!

آقاهه هم گفت باید دو ترم معدلت بالای 17 باشه! آقا 99 درصد آدما اومدن توی رشته ی دیگه و امید به همچین ریسکی رو اصلن نمی پذیرن اما من نمی دونم این حرص چیه تو وجودم که دلم می خواد به دستش بیارم و برم بالا تر! این حرص پیرم کرده! اما در کل از این که زنگ زدن واسه چیزی که اصلن به نظرم جای تشویق نداره تشویقم کنن ناراحت و عصبانیم یعنی اکه برم تا چند روز فحش به خودم خواهم داد که حتمن می رم البته:دی

هیچ نظری موجود نیست: