روز ها فکر من این است و همه شب سخنم ****** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

یخی مفرط!

احساس یخی می کنم! بی حسی مفرط. امروز یا همین چند دقیقه پیش دلم می خواست زیر دوش آب گرم بودم. بعضی زخم ها رو شاید بشه شست. اما بعضی زخم سکوت عمیق تری زیر دوش آب می خواد. بعد که آدم از زیر دوش میاد بیرون با اون سستی عجیب آب داغ آروم و رام می شه! دیگه انگار غصه نداره و بساط حریص بودن باز نیست. وقتی رام شدی بی خواسته می افتی کف زمین. و کف زمین تو رو تو آغوش خودش فشار میده! و تو دلت می خواد فرو بری! همین طور پایین تر و پایین تر! سقوط می کنی تو دل زمین یه جایی که پناهت باشه! یه جایی که فقط یه درخت بزرگ سایه دار داشته باشه که زیرش خنکت کنه و زخم ها رو از تنت پاک کنه! و زخم! زخم های این سالیان تنها رو از تن زخم خورده و عفونت زده ات بیرون بکشه و تو خنک شی از خالی بودن تنت! و تنت راحت نوازش باد رو احساس کنه! و باد خنکی عجیبشو به رخت می کشه! و تو بیدغدغه و رها تن می دی به پاک شدن...

هیچ نظری موجود نیست: