روز ها فکر من این است و همه شب سخنم ****** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

کاشکی داوری...

چقدر سرد و دردناک است وقتی هنوز تو در آن تلویزیون نامبارک می خندی و من با خنده های تو عصبانی و افسرده می شوم! پژمرده می شوم وقتی عین خیالت نیست که مردم چه می خواهند و تو دم از حقوق بشر امریکایی می زنی! چقدر مردم خون خوردند ؟ چرا آخر قصد تو این است که خون را با خون بشویی؟ چرا وقتی معتقدی که اسراییل دشمن بشریت است همان کارها را با مردم خودت زیر قبای رنگین اسلام می کنی؟ بعد می گویی هیچ جای دنیا حق اعتراض ندارند! چون آنها در مقابل اسراییل غاصب سکوت کردند! این چه بحث احمقانه ایست آخر؟ چرا خون را با خون می شویی؟ چرا زخم های یکی دیگر را بر تن ملت خودت نقش می کنی آخر؟ آخر این شد استدلال که از زیر هر بازخواستی با آن عبور می کنی؟ نمی دانم ولی وقتی تو را در تلویزیونت می بینم-تنها چیزی که می شود دید در این دنیا- حالم بد می شود. از استدلال های آبکی آقای پ و آقای ل هم خسته ام و عصبانی!

من نمی دانم با چه سرب داغی دهان این ملت را کوفتند! به چه جرم احمقانه به من گفتند منافق؟ بر طبق کدامین سیره هر حرف مخالفی را با فحش جواب دادند؟ هنوز این زخم ها خوب نشده با دروغ های پر رنگ و لعاب تری بر عمق فاجعه افزودند! با خصم بیشینه شان مردم را به رگبار شعار بستند! و مردمی که تا وقتی دست برایشان بالا نبرده بودند! ساکت و بی شعار راهپیمایی می کردند! گتند محارب! باور می کنی این کلمه را؟ برای کل تاریخ نابودی ایمان این مردم کافی است! آری

کاشکی

داوری

داوری

داوری

در کار...

من نمی دانم به چه جرمی تریبون مناظره را گرفتند و جای خالی رقیب را هر شب به سخره نشستند. هر شب دو نفری با هم به مصاحبت نشستند و من باز خوردم و هیچ نگفتم باز شب ها از درد روحم تا مرز خفگی پیش رفتم و هیچ نگفتم! برادرزاده سه شهید را به آن فضاحت ملعبه خودشان کردند که بیشتر جای خالی مهمان مناظره ها مشخص شود! آن بیچاره که جرمش راه اندازی یک سایت قبل از انتخابات بود را سه شبانه روز در موتور خانه نگه داشتند و در دمای نابود کننده ای نگهش داشتند! واقعن جرمش چه بود؟ همان یک سایت؟ یا اینکه نفر اول کنکور انسانی بود؟ جرمش همین قدر مسخره بود که در اوج جوانی دانشجوی آکسفورد شده بود و دست پرورده انگلیس ها بود؟ آه که چقدر درد آور است که به همه انگ دشمن زدند و خوار کردند و له کردند و زیر پایشان را هم نگاه نکردند که بر سر قلب و روح این ملت چه آمده است! نگاه نکردند که دارند کرورکرور آدم را شوت می کنند بیرون! اخر به چه حقی این همه آدم باید مجبور باشند هر ماه پول از غریبه بگیرند و گدایی کنند! هر روز با زبان غیرمادری صحبت کنند! آخر به چه حقی همه را باید در یک قالب می کردیم! ایهاالمومنون! ای خداوند بزرگ به چه معصومیتی خود را تا معصوم بالا کشیدند و قیم مردم ضعیف شدند؟ چرا باید اسلام را در دهان مردم کوبید؟ آیا نمی شود بیشتر عملی به آن ها نشان داد؟ مگر حضرت علی(ع) نبود که که چندین سال در خانه ماند و ماند تا مردم مثل دم اسب به ایشان آویزان نشده بودند نیامد که سروری اش را نشان دهد؟ مگر نبود علی؟ مگر عدالت علی نبود؟ این بود علی؟ که هیچ محرومیتی برای هیچ طرفداری نباشد؟ مگر علی داغ بر دست برادرش نگذاشت؟ چرا نزدیکان دارای مصونیت اند؟ چرا نمی خواهیم باور کنیم که حکومتی که کسی برای گرفتن حقش زبانش الکن شود حکومت جابران است؟ چرا بر نمی گردیم به حقیقت اصول که حسین(ع) برای آن قیام کرد. آیا عفاف و عفت این همه مهم است که جامعه را ساطور کنید و 74 ضربه شلاق بر مردم بدبخت تهاجم فرهنگی زده بزنید؟

مگر نه این است که این همه بر جامعه ی بی طبقه توحیدی تاکید شده بود. مگر این همه به عمل صالح و تقوا در قرآن دعوت می شود ما داریم؟ که به حجاب و اینکه تنها 17 آیه از قرآن را تشکیل می دهد دعوت می کنیم و دعوت که چه عرض کنم سرکوب می کنیم؟ مگر این جامعه رافت و حسنه ای درش مانده است که به" یدنین علیهن جلابیهن" توجه شود؟ مگر عدالتی دارد که حرف از علی و طلحه و زبیر می شود؟ آخر به چه ملاکی خود را تا علی بر می کنیم و دیگران را به زمین سنگی تاریخ می کوبیم؟این روز ها جواب این ها برای برای من مثل یک سنگ بزرک در گلویم گیر کرده است! توان بیرون دادن یا تو بردنش را ندارم! فقط می دانم نفسم بیرون نمی آید که بگویم از غمهای نشسته بر جان چه می کشم!

هیچ نظری موجود نیست: